شعر در مورد اضطراب
شعر در مورد اضطراب ،شعر درباره اضطراب،شعری در مورد اضطراب،شعر درباره ی اضطراب،شعر در مورد اضطراب،شعر درباره اضطراب،شعری در مورد اضطراب،شعر درباره ی اضطراب،شعر در وصف اضطراب،شعر اضطراب از سعدی،شعر اضطراب از حافظ،شعر اضطراب از مولانا،شعر اضطراب از از صائب تبریزی،شعر اضطراب از خسرو نامه،شعر اضطراب از مثنوی معنوی،شعر اضطراب از مولوی،شعر اضطراب از خاقانی،شعر اضطراب از دیوان انوری،شعر اضطراب از دیوان عطار
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد اضطراب برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
دور می شوی
و در دلم
حفره ای، کنده می شود مدام.
می رود فرو، آرزو
آسمان،
هر چه باد.
می رسی و باز
اضطراب
زاده می شود،
از میان هر نگاه.
در سکوت هر کلام.
مانده ام چگونه است!
عشق چیست!
ماجرای انتظار؟!
شعر در مورد اضطراب
شعر درباره اضطراب
شعری در مورد اضطراب
شعر درباره ی اضطراب
شعر در مورد اضطراب
شعر درباره اضطراب
شعری در مورد اضطراب
بشکن حریم حرمت شبهای ناب را
خورشید تا همیشه برافکن نقاب را
بگشای رو به آینهای روشن و زلال
این چشمهای خسته و لبریز خواب را
تنها منم نگاه تو را آه میکشم
جز این سبوی تشنه که میداند آب را؟
تا کی مگر به ساحل آرامشی رسم
عمری چو موج میدوم این اضطراب را
میلاد سرخ حادثه را گریه میکنم
وقتی غروب بدرقه کرد آفتاب را
شعر درباره ی اضطراب
اضطراب خستگی های دور
پلکهایم را
در تهوع خیس سطر ها
تشییع می کند
در های های مکرری
که مدفونم
در کلمه و شعری که
لبریز از تحرک واژه است
مگر چقدر می توانستم
لبخند های متروکم را
در چشم های تو پنهان کنم؟
خواهر هذیان های بارانی ام!
این پنج شنبه جهان
شیهه ی اسبی رمیده است
که از یال های خود
سال ها افتاده بود
شعر در وصف اضطراب
شعر اضطراب از سعدی
شعر اضطراب از حافظ
شعر اضطراب از مولانا
شعر اضطراب از از صائب تبریزی
یه آه غم گرفته کنار رختخواب من !
یه چشم نم گرفته برای اضطراب من !
چشمامو هم میزارم تورو بیاد میارم !
وقتی که من خوابم برد میشه شروع کارم !
تو نیستی تو حقیقت ! باید برم به رویا !
نیستی منو ببینی ! باید بمیرم اینجا !
شعر اضطراب از خسرو نامه
از حریم اضطراب کاش می شد حزر کرد
می شد آن بسپاریم به باد
کاش می شد که بخاطر بسپاریم امید
به آهی بند است
کاش می شد که گذر کرد از این دغدغه ی شهر شلوغ
و پناهنده ی کوهی به تدبیر نشینیم
و بفهمیم جفا یعنی چه
مرز بین کم و بسیار کجاست
و چه نقشی دارد
ملک مور به مخفیگاهش
کاش می شد زندگی کرد به دور از تزویر
جان به کف داشت و پا در تقدیر
سر به دار دوستی می دادیم دور از ادعا
گهگداری گوش می دادیم گفتار دلی را از قضا
کاش می شد اندکی عاشق بود
کاش می شد با همه صادق بود
شعر اضطراب از مثنوی معنوی
شعر اضطراب از مولوی
شعر اضطراب از خاقانی
شعر اضطراب از دیوان انوری
شعر اضطراب از دیوان عطار
اضطراب از دل خود بیرون کن
زندگی را به کنارا بکشان
غصه را مرگ به تابوت نشان
به صف آرایی غم با گل زرد
تو هزاران گل اطلس بفشان
قصه را با لب امید
به هر خواب سبک
تو به فردا برسان
کام دل را به اسیری
به دل آزرده ترین ها نتکان.
شعر در مورد اضطراب
دل تنگیهایم را،
برای که بگویم؟
حالا که آرزوهایم،
روی لبه تیغ رِژه می روند.
لبخند پوست موز،
زیر پاهایم،
سنگینی می کند.
من سفسطه ابرها را،
حس می کنم.
گیسوان بریده سر نوشت،
مرثیه بلند باران را می خوانند.
دشت اضطراب،
پر از نخل تشنه است.
و ساقه های ریواس
خم شده اند.
نفسی از ته دل کشیدم،
و برای تو،
که بر صندلی خوشبختی نشسته ای،
غزل فانوسهای خاموش را،
زمزمه کردم.
شعر درباره اضطراب
شعری در مورد اضطراب
شعر درباره ی اضطراب
شعر در مورد اضطراب
شعر درباره اضطراب
آوازها بخوان دل من در پرند شعر
در بارش مداوم هجای زندگی
در سایه ای که تمنای مهر بود
یا در کنار عطشهای اضطراب
با بغض سر کشیده به ایوان انتظار
بگذار تا به تمنا محک زنم
با سحر شور و شعف های زندگی
شعری در مورد اضطراب
آمدنت را می شمارم
ساعتهاست
اینجا به انتظار نشسته ام
شاید….قدمهایت سنگ فرش
شبهای تنهایی
نه…
دلتنگی هم نه…
غم هم نه….
این اضطراب بی لحظه ام باشد.
شعر درباره ی اضطراب
شعر در وصف اضطراب
شعر اضطراب از سعدی
شعر اضطراب از حافظ
شعر اضطراب از مولانا
شعر اضطراب از از صائب تبریزی
صورتم را در میان دستهایم می گیرم و ساعت ها هیچ نمی گویم .
در باور خویش به جزامیان می ماند چهره ی آفتاب سوخته ام.
شرمی غریب ذهنم را می پیماید و نمی دانم که من هم انسان بوده ام ؟
هرگز از خود نپرسیده ام از چه رو به انسان ها مانندم
هرگز نپرسیده ام اضطراب این قلب دربدر از چیست ..
چشم بر آسمان می دوزم و با نگاهی که دیگر زهر آفتاب تلخش نمی کند خیره می مانم بر تکاپوی جهان .
شاید ابرها پاسخم باشند و شاید فراغ بال پرندگان آرامشم ..
شعر اضطراب از خسرو نامه
این روزها دلم کمی اضطراب می خواهد
اضطراب آنروزها…
ترس از آمدن ُ ندیدن
ترس از دیر رسیدن
کلماتی که فراموش می شوند
هنوز دلم می خواهد هیجان کف دستهایم را بشوید!!
…ضربان قلبم را حس کنم
من رسیدم …
اما …. انگشترِِ فیروزه همراهم نبود!!!
شعر اضطراب از مثنوی معنوی
شعر اضطراب از مولوی
شعر اضطراب از خاقانی
شعر اضطراب از دیوان انوری
شعر اضطراب از دیوان عطار
شعر در مورد اضطراب
وبوسه های سرد تو
نگاه خشم من به خواب سخت تو
نگاه من هنوز در انتهای کوچه است
میان مرگ و اوج تو
و سر بزیر رفتنی عجیب
میان بغض واه
بگو تو را چه شد عزیز
نفس دگر نمی کشد زمین
و هول رفتن تو را
تمام عشق به اضطراب می کشد
شعر درباره اضطراب
لباس های کودکیم به تنم نمی رود
اضطراب دارم
تلاش می کنم
اضطراب دارم
هنوز که بزرگ نشدم
اضطراب دارم
نکندخواب باشد
اضطراب دارم
خواب نیست بزرگ شده ام صد حیف
آرزوهای کوچک دست یافتنیم را می خواهم
شعری در مورد اضطراب
شعر درباره ی اضطراب
شعر در مورد اضطراب
شعر درباره اضطراب
شعری در مورد اضطراب
چو بتو کسی نگوید صنما نوای ما را
به ترانه ها سرایم طلب دوای ما را
به سکوت تلخ غربت سخن فراق گفتم
بدرید جامه از غم چو شنید صدای ما را
همه شهر عشق را گرد چو زنی سری به کویم
بوی اضطراب گوید به سرت هوای ما را
همه سیم و زر به عالم نتوان ترا خریدن
بستان به کنجی از لب , همه یی بهای ما را
دمی نیمه شب بخوابی ز لبت دو بوسه کردم
ز حیای خود ببخشا لب بی حیای ما را
به حیات و زندگانی نشدی خبر ز حالم
چو به فاتحه درایی نگری وفای ما را
تو به عذر نیم عالم نشدی دمی نگارم
به درت مگر بیارم بت من خدای ما را
به چه اتشی ببستی تن بینوای ما را
که خدا خودش نداند هدف سزای ما را
شعر درباره ی اضطراب
نمی دانم از چیست این اضطراب
کجا می کشاند مرا این سراب
خدایا چه حسی است در جان من
که می گویدم تا شکفتن بخواب
شعر در وصف اضطراب
دوباره اضطراب
پیدایشی از سر اجبار
پویشی ازبدو نخواستن
ناخن های گرفته ازته اعماق بی وجودم
این بار این مادرم بود که اشتباه میکرد
من دیگر بر نخواهم خواست
من مست درد زندگانیم شدم
دگر بار زمین چنین عاشقی به خود نمی بیند
اما وای به حالتان که آنروز مادرم مرا نخواند
تنها یک راه برایتان می ماند
کشتار همگانی من …
شعر اضطراب از سعدی
شعر اضطراب از حافظ
شعر اضطراب از مولانا
شعر اضطراب از از صائب تبریزی
شعر اضطراب از خسرو نامه
زقلم اموختم زمعلم علم را
قلم اموخت به من نم نم باران را
زمعلم فهمیدم همدم مریم کیست؟
زقلم دریافتم اضطراب اب چیست؟
این اولین شعری بودکه گفتم دوم راهنمایی بود
شعر اضطراب از مثنوی معنوی
هوای چشمهایت
پر از سوز سرد پاییزی است!
و من
پر از اضطراب افتادن!…
شعر اضطراب از مولوی
شعر اضطراب از خاقانی
شعر اضطراب از دیوان انوری
شعر اضطراب از دیوان عطار
شعر در مورد اضطراب
شعر درباره اضطراب
شور وحالم را گرفته اضطراب تازه ای
میکشد ناخن به اعصابم عذاب تازه ای
حال من این روز ها مانند درباریست که
رفته تسخیرش کند عالیجناب تازه ای
شب به شب این چشم ها قرمز ترند و ظاهرا
باید از دکتر بخواهم قرص خواب تازه ای
دائما تب دارم این یعنی که درد دوری ات
باز پیدایش شده پشت نقاب تازه ای
مادرم با طعنه میگوید فراموشش کن و
عاقلانه فکر کن به انتخاب تازه ای
باز میپرسی به پایت مینشینم یا که نه؟
این غزل نگذاشته جای جواب تازه ای…
شعری در مورد اضطراب
پنجره را رو به آبی آسمان گشوده ام
اما
هنوز بوی اضطرابِ مسمومِ دیوار هابه مشام میرسد.
گویا
آسمان نیز مضطرب است از هجوم بی انتهای سموم
شعر درباره ی اضطراب
شاید سبز است هنوز نگاهت
به سبزی اضطراب یک عشق
به زردی نگاه یک خزان
به تن یخزده .. به سرمای دست زمان
شاید بهارت هنوز رنگ خزان بر تن کرده
که اینک بهارت اینچنین اسیر است در
نگاه اضطراب
در چشمان نگران ستاره
با ضربان عشق در قلب هلال ماهپاره
نگاهت هنوزمضطرب است
شعر در مورد اضطراب
اضطراب
از ایستادن عقربه ها
وقتی ست،
که می خواهم با قایق بدوم.
و ثانیه ها فرار می کنند
در احتیاج من به کندی دقایق
حالا
اضطراب دیدن نگاهت
وقتی کنارم نشستی
موجی درباره از مولودی هایم شد.
احساس اندیشناک تو
در ذهنم،
خاطره پاشید
شعر درباره اضطراب
همیشه در تب وتابم ، عــــذاب یعنی تو
مدام مست و خــرابم ، شـــراب یعنی تو
درست مـــثل همان قـــطـــره ی معلق از
کـــــــنار بـــــرگ گلم ، اضطراب یعنی تو
اسیـــــــــر بــــند رهایــــی عشق یعنی من
لـــــزوم جبر خــــــوش انتخـــــاب یعنی تو
تــــو سیب سـرخ بهشتی مـــن آدم جاهل
خــطای در شــــــرف ارتـــــکاب یعنی تو
نصیب مـــن فقط از عشق یک معما بود
رسیده ام به کمال جـــــــــواب ، یعنی تو
شبیه بــخشــش بی منتهای بـــــــارانــــــی
عطای بی غم سود و حساب یعنی تو
وشعر گفتن شاعر حکــــایتی عبث است
غــــزل دو چشم تــو وشعر ناب یعنی تو
شعری در مورد اضطراب
در امتداد یک لحظه بی پایان
چه انتظارها بود برای یک دیدار
و ذهن چه می تپید برای حجم آرامش
اما شگفت از این همه بی قراری قرار !
وقتی که قلبِ ذهن چنین می تپد
و ذهنِ قلب چنان
آگاه که
یک این بی جواب است
و یک آن اضطراب !