شعر در مورد شوخی
شعر در مورد شوخی ,شعر در مورد شوخی,شعر درباره شوخی,شعر در مورد شوخی بیجا,شعری در مورد شوخی,شعری درباره شوخی,شعر شوخیه مگه,شعر شوخیه مگه حمید هیراد,شعر شوخی,شعر شوخی کردم,شعر شوخی با خدا,شعر شوخی با سعدی,شعر شوخی با عشق,شعر شوخی زندگی,شعر شوخی بد,شعر شوخی نکن,تفسیر شعر شوخی کردم,شعر مهران مدیری شوخی کردم,شعر طنز شوخی با خدا,شعر طنز صحبت با خدا,شعر طنز با خدا,شعر طنز گفتگو با خدا,شعر طنز اختلاط با خدا,شوخی با شعر های سعدی
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد شوخی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
علّمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
شعر در مورد شوخی
آه از شوخی چشم تو که خونریزِ فلک
دید این شیوه ی مردم کُشی و یاد گرفت
شعر در مورد شوخی
به ما گر می کند چشم تو شوخی
که شوخی شیوه های سرخوشانست
شعر درباره شوخی
ز شوخی گر چه آسایش نفهمیده است مژگانش
نظر با شوخی چشمش رگ خواب است پنداری
شعر در مورد شوخی بیجا
دل به شوخی ربود از دستم
دلبر دلرباست، چتوان کرد؟
شعری در مورد شوخی
بسکه در پرده دل افسردیم
تار شد شوخی ترانه ما
شعری درباره شوخی
زندگی شوخی کمین رمیست
فرصت گیر و دار صبحدمیست
شعر شوخیه مگه
پی سپر سبزه بهار توام
شوخی از طینتم نیاید راست
شعر شوخیه مگه حمید هیراد
مگر از شوخی تذروان بود
که فرودوختند دیده باز
شعر شوخی
مهره گهواره اطفال کرد
شوخی او عقل گرانسنگ من
شعر شوخی کردم
عالم آرمیده را صائب
شوخی چشم یار بایستی
شعر شوخی با خدا
به درویشی بیا اندر میانه
مکن شوخی مگو کاندر میانم
شعر شوخی با سعدی
ماهی صنما ز روح بی جسم
شوخی شکری یکی بلایی
شعر شوخی با عشق
تا کی بوداین شوخی و تاکی بود این جنگ
زین شوخی و زین جنگ نگردد دل من تنگ
شعر شوخی زندگی
شوخی که به دیده بود دایم جایش
رفت از نظرم سر و قد رعنایش
شعر شوخی بد
خوش آن شوخی که تیرم زد، پس آن گه
کشید و گفت کاین پیکان من نیست
شعر شوخی نکن
نمک زد شوخی اندر جان و نو کرد
جراحتها که در بنیاد بوده ست
تفسیر شعر شوخی کردم
جراحت جگر خستگان چه می پرسی؟
ز غمزه پرس که این شوخی از کجا آموخت
شعر مهران مدیری شوخی کردم
کار دیگر مکن، مکن شوخی
زانکه، ای شوخ کار تو دگر است
شعر طنز شوخی با خدا
گه خشم و گهی عشوه و گه شوخی و گه ناز
بدمستی آن نرگس مستانه ببینید
شعر طنز صحبت با خدا
آن همه مستی و شوخی و بلا انگیزی
باز جان من دلسوخته را باز آمد
شعر طنز با خدا
دل گمگشته همی جستم در هر مویش
خنده می کرد به شوخی که دلت باری بود
شعر طنز گفتگو با خدا
گر ز شوخی تیر بر دل می زنی
خسرو بیچاره از جان می کشد
شعر طنز اختلاط با خدا
شوخی که دل ز من ببرد وز برای لاغ
آید درون سینه و در جستجو شود
شوخی با شعر های سعدی
شوخی نگر که آن بت عیار می کند
دل را به بند زلف گرفتار می کند
شعر در مورد شوخی
زهی دیده کز شوخی و چابکی
کجا می نماید، کجا می زند؟
شعر در مورد شوخی
اگر دزدیدن جان می نخواهی، چیست از شوخی
به هنگام خرامش خویش را صد جای دزدیدن؟
شعر درباره شوخی
گر ز شوخی نیستت پروای من
رحمتی بر چشم خون پالای من!
شعر در مورد شوخی بیجا
فریاد کاندر شهر ما خون می کند عیاره ای
شوخی کشی غارتگری مردم کشی خونخواره ای
شعری در مورد شوخی
ز دوستان که به جولانگه تو خاک شدند
به شوخی تو که ای شرمسار می گذری
شعری درباره شوخی
به رندی و به شوخی و به صد ناز
هزاران خان و مان برکنده باشی
شعر شوخیه مگه
جفا کنی وز من عذرخواهی از شوخی
چه می کنی و چه می خواهی از گرفتاری
شعر شوخیه مگه حمید هیراد
در حلق دل شیفته شد حلقه به شوخی
هر موی که زلفش ز سرشانه برانداخت
شعر شوخی
گر چه کم ما گرفته ای تو ز شوخی
عشق تو افزون شدست و مهر زیادت
شعر شوخی کردم
شوخی که ز سر پنجه مستان دو چشمش
خوبان جهان جور به ناچار برند اوست
شعر شوخی با خدا
در جهان از شمار شوخی او
تا به روز شمار نتوان یافت
شعر شوخی با سعدی
مرا که شوخی چشمت ز پا چنین انداخت
چه باشد از سر زلف تو دستگیر شود؟
شعر شوخی با عشق
گفتم: ترا نیافت به شوخی کسی نظیر
گفتا: مرا ندید به خوبی کسی مثال
شعر شوخی زندگی
ای نرگست به شوخی صدبار خورده خونم
بر من ترحمی کن،بنگر: که بی تو چونم؟
شعر شوخی بد
هر دم از بهر شکار خاطری
زین شوخی بر سمندی بسته ای
شعر شوخی نکن
ادبگاه محبت ناز شوخی برنمیدارد
چو شبنم سر بمهر اشک میبالد نگاه آنجا
تفسیر شعر شوخی کردم
شوخی حسنش برون است از خط تسخیر خط
پرتو مه میزند آتش کمند هاله را
شعر مهران مدیری شوخی کردم
شوخی نگاه ما نفروشد چو آئینه
عمریست تخته است زحیرت دکان ما
شعر طنز شوخی با خدا
حریر کسوت تنزیه فال شوخی زد
ببوی پیرهن آمیخت بدقماشی ما
شعر طنز صحبت با خدا
چه امکانست فردا عرض شوخی ناتوانش را
مگر حیرت شفیع جرأت اندیشد بیانش را
شعر طنز با خدا
عرصه شوخی ما گوشه ناپیدائیست
هر که رو تافت زآینه دچار است اینجا
شعر طنز گفتگو با خدا
نگه در دیده حیران ما شوخی نمیداند
برنگ چشم شبنم درد این میناست دیدنها
شعر طنز اختلاط با خدا
تاراج گر کل بود به مستی اجزاها
کهسار تهی گردید از شوخی میناها
شوخی با شعر های سعدی
بگلشنی که دهم عرض شوخی او را
تحیر آئینه رنگ میکند بو را
شعر در مورد شوخی
در غیرتیم لیکن مقدور نیست کس را
با چشم چون تو شوخی آغاز احتسابی
شعر در مورد شوخی
بر سمند فتنه زین دلبری بستی، ولی
حمله اول ز شوخی بر سر ما تاختی
شعر در مورد شوخی بیجا
بر خسته ای ملامت چندین چه می پسندی؟
کورا نظر بپوشد شوخی به چشم بندی
شعر درباره شوخی
عارت آید از شوخی با کسی وفا کردن
ترسی از وفاورزی، در شمار ما باشی
شعری در مورد شوخی
بی تمیزی دامن نازی بصحرا میفشاند
شوخی اندیشه ما را گریبان کرد و رفت
شعری درباره شوخی
خامش نفسم شوخی آهنگ من اینست
سرجوش بها راد بم رنگ من اینست
شعر شوخیه مگه
شکست دل بآن شوخی زهم پاشید اجزایم
که گرد کرد از غبارم گرده تصویر پیمانت
شعر شوخیه مگه حمید هیراد
عجز آئینه واماندگی ما نشود
طایر شوخی رنگیم و شکستن پر ماست
شعر شوخی
شوخی انداز جرأتها ضعیفان را بلاست
جنبش خویش از برای اشک سیلاب فناست
شعر شوخی کردم
کاروان عمر را یک نقش پا دنباله نیست
شوخی رفتار ما بی رشته سوزن داشته است
شعر شوخی با خدا
زبس مطلوب هر کس بی طلب آماده است اینجا
اجابت انفعال از شوخی دست دعا دارد
شعر شوخی با سعدی
ای هما پرواز شوخی محو زیر بال گیر
ظلمتستانست اینجا سایه را پوشیده اند
شعر شوخی با عشق
شوخی تقریر تمهید شکست رنگ ماست
قلقل خود سنگ بر سامان مینا میزند
شعر شوخی زندگی
هر نقطه که از شوخی خال تو نویسند
آرام نگیرد چو شرر بر تن کاغذ
شعر شوخی بد
نوبهارست و طراوت شوخی ئی دارد بچنگ
بوی گل از غنچه کرده نغمه از منقار گل
شعر شوخی نکن
مپسند که در پله میزان عدالت
شوخی ستمها بخود اندازه کند چشم
تفسیر شعر شوخی کردم
خجالت میکشم از شوخی اظهار مخموری
ندارم باده تا بال صدائی تر کند جامم
شعر مهران مدیری شوخی کردم
شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت
چشم دریده ادب نگاه ندارد
شعر طنز شوخی با خدا
شوخی مکن که مرغ دل بی قرار من
سودای دام عاشقی از سر به درنکرد
شعر طنز صحبت با خدا
دل داده ام به یاری شوخی کشی نگاری
مرضیه السجایا محموده الخصائل
شعر طنز گفتگو با خدا
هر تار موی حافظ در دست زلف شوخی
مشکل توان نشستن در این چنین دیاری
شعر در مورد شوخی
کجا دل تو نگه دارد؟ آنکه از شوخی
هزار بار دل خود به دیگران دادست